در بودن خود، با تردیدی جانفرسا روبرویم، آری، بودنی که در آن انتظاری بی پایان نقش دارد، انتظاری که خود و هدف از آن زیباست اما، ترس از نرسیدن، ترس از دور بودن، ترس از اشتباه رفتن، آری من از اینها می ترسم.
ترس من از این است که نکند این راهی که نگاهم سالهاست بدان دوخته شده اشتباه است، نه اینکه راه اشتباه باشد، بلکه نکند من آن نبوده و نیستم که باید باشم، شاید اگر من آنی بودم که باید باشم، امروز انتظارم به پایان رسیده بود.
آری شاید